آیا زندگی یک نوع لاتاری (همان بخت آزمایی) است؟ یا استفاده کردن از موقعیتهای است که بر سر راه ما قرار میگیرند؟
برای رسیدن به این پاسخ، داستانی را برایتان تعریف میکنیم.
روزی روزگاری مردی در یک روستا زندگی میکرد که فردی بسیار نااهل بود. همه افراد روستا برایش تاسف میخوردند.
در واقع او نه خانهای و نه خانوادهای داشت. هیچ کس حاضر نبود او را حتا به عنوان خدمتکار برای کار در منزل قبول کند. روزی همسایگان از مرد دانای روستا درخواست کردند تا به این مرد نااهل کمک کند. در کمال ناباوری، مرد دانای روستا اعلام کرد که گاهی کمکها و کارهای خوب ما برای دیگران، تاثیری در رفتار آنها ندارد. چیزی در درون افراد وجود دارد که انسان ها را مجبور به زندگی به همان شیوهی انتخابی خود می کند.
همسایگان مهربان سخنان مرد دانا را قبول نکردند و مرد دانا تلاش کرد که سخنانش را به آنها اثبات کند.
نیمی از سال گذشت. مرد دانا از اهالی روستا درخواست کرد که بدون اطلاع دادن به مرد نااهل برای کمک به او سکه طلا جمع کنند. این کار انجام شد. در میان روستا یک پل پر پیچ و خم وجود داشت که آن سرش پیدا نبود. مرد دانا کیسه سکه های طلا را در میان پل گذاشت و از مرد نااهل درخواست کرد که از پل عبور کند. کل اهالی روستا نظارهگر این اتفاق بودند. زمانی که او از پل عبور کرد، مرد دانا از او سوال کرد که در طول مسیر چه چیزی دیده است؟ مرد نااهل در پاسخ گفت که چیزی مشاهده نکرده است!
همه اهالی روستا با تعجب او را نگاه کردند. او در ادامه گفت که او فکر میکرده که عبور از پل کاری بسیار آسان است زیرا او یک روز در میان از آن عبور میکرده است. بنابراین او این بار با چشمان بسته از پل عبور کرده است!!
آیا تا به حال احساسی مشابه داشتهاید؟ از دست دادن موقعیتها تنها به این دلیل که به راحتی با چشمان بسته از کنار آنها عبور کردهاید.
پس قدر موقعیتهای پیش آمده را بدانید. ممکن است سختیهای راه زندگی موقعیتهای نهفتهای باشند که در لحظه سخت و دردناک به نظر برسند ولی در حقیقت دروازهای به دنیای آرامش و شادی باشد.
منتظر فرصتها نمانید، آنها را ایجاد کنید.