تبلیغات

 

اعتیاد به شرط بندی ; داستان زندگی Justyn Rees Larcombe

Justyn Rees Larcombe نمونه بارز این موضوعه که چطوری شرط بندی بدون حساب می تونه زندگی شما رو نابود کنه،اما داستان اون شما رو متقاعد می کنه که انگیزه و سازگاری می تونه مواردی رو که از قبل بهش فکر می کنید غیرقابل برگشت هستن رو معکوس کنه. جاستین لارکوم چندین بار شغلش رو تغییر داد و قبل از اینکه حتی وارد دنیای شرط بندی و سایت های آنلاین بشه، برخی از رویاهای خودش رو برآورده کرد. ما زندگی اون رو الهام بخش برای خیلی از شماها می دونیم  چون هیچ چیز تو این دنیا صد در صد نیست، جز مرگ!

بنابراین ، اگر شما زنده هستید و نفس می کشید پس هنوز این شانس رو دارید که زندگی، شغل یا طرز فکر خودتون رو تغیی بدید و از نو بسازیدش و بهترش کنید و به هر چی که بخواین برسید!

زندگی جاستین در سنین پایین تر

جاستین ریز لارکوم از نوادگان جنیفر ریز لارکوم هست که دختر تام ریز که یکی از متولیان کلیسا بود، پس می تونیم نتیجه می گیریم که جاستین از خانواده ای مؤمن و حامیان کلیسا اومده بود. جنیفر ریز لارکوم به خاطر کتاب هایی که نوشته بود خیلی مشهور بود و تو تمام کتاب ها همه مبتنی بر مسیحیت و موعظه بود ومحبوب ترین کتابش “زیبایی از خاکستر” و “سفر به قلب خدایان”  بود که آخرین آثار وی هم در سال های 2011 و 2006 چاپ و منتشر شد. چرا ما همه اینا رو داریم اینجا به شما می گیم؟فقط برای نشون دادن اینکه لارکوم از خانواده ای با بنیان قوی و ایمانی بزرگ اومده بود که به واسطه تلاش هایی که تو زندگی داشته…

تو مقاله های قببی در مورد یک رئیس سابق ارتش که تمام پول و پس انداز خودش رو تو شرط بندی از دست داد و علاوه بر این همسرش  هم اون رو به همراه بچه ها ترک کرد نوشته بودم. اما چطور دقیقاً این اتفاق افتاد و چرا؟ جوابش خیلی سادست-شرط بندی اجباری! اما حقیقت واقعی این هست که جاستین همه چیز رو به شرط بندی باخت و با موفقیت برگشت و همه قطعات شکسته زندگیشو دوباره از اول جمع کرد. همه اینها رو هم به لطف اراده، اصالت و کمی حمایت از خانواده و البته فداکاری داره، اما چطوری؟ شاید تعجب کنید ولی در ادامه با ما باشید تا داستان این مرد رو بدونید و شاید داستایش نقطه عطفی بشه برای شما!

▬ این مطلب را هم بخوانید:  معرفی چند هنرپیشه معروف هالیوودی که به دنیای شرط بندی علاقه دارند

جاه طلبی

جاستین ریز لارکوم همیشه از هر جنبه همیشه برنده و موفق بوده. پس از فارغ التحصیلی از کالج Sussex Uplands Community ، اون مستقیماً وارد نیروی نظامی شد و سفر بزرگش تو زندگی شروع شد. اون همیشه خیلی خوب بود و حتی تو دوران فارغ التحصیلی هم جوایز افتخار زیادی گرفت چون همیشه  جزو یکی از بهترین های کلاس بود و حدود 2 سال بعد از دوران دانشجویی اون جوانترین سرلشکر ارتش رویال شد. پس از گذشت حدود 8 سال و نیم ، اون تصمیم به کنار کشیدن گرفت و به دنبال ساختن آینده ای بهتر از ارتش برای همیشه جدا شد.

اون خیلی جاه طلب  بود، بعد از ارتش کارش رو به عنوان یک کارگزار بیمه شروع کرد و هرچند که هیچ تجربه و ایده و علمی تو این کار نداشت ولی ساعت ها از وقتش رو به خوندن کتاب می پرداخت و تلاش می کرد تا بتونه خودش رو تو این کار بالا بکشه و تو طول 2 سال با تمام این تلاشها به سمت مدیرعامل ارتقاء پیدا کرد و مجدداً اون یکی از جوانترین افراد تو اون شرکت  شد و حقوق و دستمزدش  تو هر  ماه به شش رقم افزایش پیدا کرد . همه چیز دلپذیر تر از قبل شد و تونست به تعطیلات رویایی بره و یا ماشین اسپرت داشته باشه و یه خونه خیلی خوب بخره و خیلی چیزهای دیگه… از همه مهمتر تو این فاصله اون تونست عشق زندگی شو پیدا کنه و با به دنیا اومدن فرزندش متیو، یه یکی دیگه از مقاطع هیجان انگیز تو زندگیش برسه و واقعا از این زندگی که داشت واقعا خوشحال بود و ظاهرا همه چیز خوب داشت پیش می رفت!

تو اون بازه زمانی جاستین همه چیز داشت، زندگی مرفه، پول ، شغل ، خانواده ولی یه چیزی هنوز اون رو آزار می داد و این  جاه طلبی اون بود. تو اون زمان اون خوشحال بود اما تمرکزش بیشتر روی پول درآوردن بیشتر بود که همین امر بزرگترین اشتباهش تو اون مقطع از زندگی بود. تقریباً تو همون زمان بود که پسر بزرگترش متیو، به بیماری همی پلژی (فلج) از سمت راست تشخیص داده شد و دیگه نمی تونست از دست راست خودش استفاده کنه و علاوه بر این، احتمال فلج مغزی شدن و علائم صرع  برای اون پیش بینی شده بود و شدیدا این موضوع جاستین رو ناراحت و افسرده کرده بود و تصمیم گرفت برای مقابله با این فشارهای روانی شرط بندی کنه و به صورت تفریحی این کار رو شروع کرد.

▬ این مطلب را هم بخوانید:  داستان زندگی "دانا وایت" دست پنهان سایت های شرط بندی در UFC

به گفته خود جاستین، با گذشت زمان علاقه اون به شرط بندی و کازینو های آنلاین و شرط بندی های ورزشی بیشتر و بیشتر شد و هر روز بیشتر از روز قبل درگیرش میشد، اما بزرگترین مشکلش این بود که اون همه چیز رو از همسر و خانوادش پنهان کرده بود و همه این رو می دونیم که ماه هیچ وقت پشت ابر نمی مونه!

جاستین ریز لارکوم و از دست دادن کل زندگیش!

همیشه نگه داشتن اسرار به خوبی تموم نمی شه، خصوصاً وقتی درباره خانواده و نزدیکان صحبت می کنیم. در مورد جاستین اون در ابتدا همه چیز رو از خونش شروع کرد و شروع به جمع آوری اطلاعات در مورد ورزش و شرط بندی کرد و طبق عادتش شروع به مطالعه و تحقیق در مورد این کار کرد.

اون میگه تو یه مقطعی که پول و از دست دادنش برای یه آدم بلند پروازی مثل اون خیلی سخت و ویران کننده بود ولی اون مثل هر آدم معتاد به شرط بندی دیگه اید فکر می کرد که می تونه با بیشتر بازی کردن و تعقیب شکست هاش همه ضررهاش رو برگدونه. اولین باخت بزرگ اون تو شرط بندی 1000 پوند تو مسابقه تنیس بود ، اما فکر می کنید بعد از اون شکست بزرگ اون چی کار کرد؟ او به بانک هایی که باهاشون کار میکرد زنگ میزد و تقاضای وام می کرد و باهاش دوباره بازی می کرد و باز شکست میخورد! بدهی های اون دیگه خیلی زیاد شده بود، درسته که اون از قبل هم بدهی داشت، اما خانواده اون از این امر آگاه نبودن و  اون به جای اینکه مشکلات خودش رو با خانوادش مطرح کنه دقیقا برعکس عمل می کرد و به اشتباهی که داشت مرتکبش میشد بیشتر و بیشتر ادامه میداد!

اون خیلی از دست خودش عصبانی بود که نمی تونست راجب این موضوع با کسی نمی تونست صحبت کنه و متاستفانه اعتیاد اون روز به روز جدی تر میشد و شرط های اون بزرگتر و  بزرگتر و همه اینها هنوز مخفیانه بود تا جایی که مجبور شد که خونه خودش رو به مبلغ یک میلیون و 750 هزار پوند بفروشه، ولی اون پول خونه رو به حساب خودش منتقل نکرد، یه خونه اجاره ای کوچیک برای خانوادش گرفت و 2 ماه بعد همسرش یه بچه دیگه به دنیا اورد و بدهی های اون هم به بانک روز به روز بیشتر و بیشتر میشد و دروغ هایی که اون مجبور میشد به خانوادش بگه هم بزرگ و بزرگ تر!

▬ این مطلب را هم بخوانید:  برترین برد شرط میکس سال 2019 تا این لحظه

جاستین ریز بعد ها اعتراف کرد که شرط بندی اجباری اعتیادی هست که به راحتی پنهان می شه، چون فقط از نظر روحی به شما آسیب میزنه و تنها نشانه ی این اعتیاد تغییر رفتار و اخلاق هست و معتقده که این واقعا احمقانه ست  که کسی فکر کنه که می شه جلوی ضررها رو با سایر شرط ها و غرق شدن تو این کار بپوشونید که همین باعث شد اون از کمک گرفتن از خانواده ش دست به کارهای دیگه بزنه. دروغ های اون همچنان ادامه داشت ، یک روز اون از کارت های بانکی شرکتی که برای کار می کرد استفاده کرد و همین باعث شد که از کارش هم اخراج بشه و دلیل اخراج شدنش رو با یه دروغ من دراوردی پیش خانوادش پوشوند و سرانجام یه روز صبح که از خواب بیدار شد متوجه شد که همسر و بچه ها خونه رو ترک کردن ولی خوب این پایان ماجرا برای اون نبود، چون اون همچنان به این کارش داشت ادامه میداد تا اینکه اخرین پولش رو هم شرط بندی کرد و از دستش داد و دیگه نه کاری داشت، نه پولی و نه خانواده ای!

خوب، این تمام کارهایی بود که جاستین تو طول اون مسیر انجام داده بود، ولی یه روز که مادرش به دیدنش اومده بود همه چیز رو پیش مادرش اعتراف کرد و در اصل مادرش اولین کسی بود که از کارهایی که اون انجام داده بود مطلع شد و به خونه ی مادرش نقل مکان کرد و با کمک خانوادش در حدود یک سال، اون دوباره تونست دوباره روی پاهای خودش بیاسته و خانوادش رو برگردونه و بعد یک کتاب در مورد مشکلاتی که شرط بندی برای هر کس ایجاد میکنه نوشت و به ده ها نفر به کسایی که مشکل اون رو داشت کمک کرد.

مهمترین چیزی که از داستان جاستین ما می تونیم یاد بگیریم اینه که جاستین هیچ وقت تسلیم نشد و از طرف دیگه این داستان به ما یاد میده که خانواده چقدر مهم هست و حمایت اونا تو مشکلات بهترین کمکی هست که به هر کسی میشه کرد!